اگر کسی درخواب دید تکبیر می کرد، دلیل که ازشر دشمنان ایمن شود و در خیرات بر وی گشاده شود. محمد بن سیرین دیدن تکبیر کردن در خواب بر چهار وجه است. اول: ایمنی از دشمن. دوم: رستگاری از بلا و فتنه. سوم: خیر و برکت. چهارم: گشایش کارهای بسته.
اگر کسی درخواب دید تکبیر می کرد، دلیل که ازشر دشمنان ایمن شود و درِ خیرات بر وی گشاده شود. محمد بن سیرین دیدن تکبیر کردن در خواب بر چهار وجه است. اول: ایمنی از دشمن. دوم: رستگاری از بلا و فتنه. سوم: خیر و برکت. چهارم: گشایش کارهای بسته.
بیان کردن به عبارت دیگر که واضح تر باشد. (از ناظم الاطباء). تأویل و تفسیر و شرح و بیان، بیان کردن خواب. تفسیر کردن خواب. شرح رؤیا و خواب و خبر دادن از مراد آن: خیال دولت تو هرکه بیند اندر خواب معبرش همه نیک اختری کند تعبیر. امیرمعزی (از آنندراج). در خواب شوم روی تو تصویر کنم بیدار شوم وصل تو تعبیر کنم. خاقانی. گر ندانید که تعبیر کنید آتش و آب رمز تعبیر ز آیات و سور بگشائید. خاقانی. هرکه سر زلف تو در خواب دید کافریش زلف تو تعبیر کرد. عطار. با دل بی خبر اظهار ندامت ز گناه همچو خوابی است که در خواب کنی تعبیرش. صائب (از آنندراج). من یکی خواب پریشانم ولی ناگفتنی جز خموشی کس نمی یابم که تعبیرم کند. منیر (از آنندراج)
بیان کردن به عبارت دیگر که واضح تر باشد. (از ناظم الاطباء). تأویل و تفسیر و شرح و بیان، بیان کردن خواب. تفسیر کردن خواب. شرح رؤیا و خواب و خبر دادن از مراد آن: خیال دولت تو هرکه بیند اندر خواب معبرش همه نیک اختری کند تعبیر. امیرمعزی (از آنندراج). در خواب شوم روی تو تصویر کنم بیدار شوم وصل تو تعبیر کنم. خاقانی. گر ندانید که تعبیر کنید آتش و آب رمز تعبیر ز آیات و سور بگشائید. خاقانی. هرکه سر زلف تو در خواب دید کافریش زلف تو تعبیر کرد. عطار. با دل بی خبر اظهار ندامت ز گناه همچو خوابی است که در خواب کنی تعبیرش. صائب (از آنندراج). من یکی خواب پریشانم ولی ناگفتنی جز خموشی کس نمی یابم که تعبیرم کند. منیر (از آنندراج)
غرور و خودبینی کردن. گردنکشی و گستاخی کردن. خود را بر دیگران برتر نشان دادن. مردم رادر مقابل خود ناچیز و بیمقدار پنداشتن: کسی کو تکبر کند باکسان به خواری شود کمتر از ناکسان. (بوستان). تو نیز ار تکبر کنی همچنان نمایی که پیشت تکبرکنان. (بوستان). تکبر کند مرد حشمت پرست نداند که حشمت به حلم اندر است. (بوستان). تکبر مکن بر ره راستی که دستت گرفتند و برخاستی. (بوستان). چند خرامی و تکبر کنی دولت پارینه تصور کنی. (گلستان). تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند. سعدی
غرور و خودبینی کردن. گردنکشی و گستاخی کردن. خود را بر دیگران برتر نشان دادن. مردم رادر مقابل خود ناچیز و بیمقدار پنداشتن: کسی کو تکبر کند باکسان به خواری شود کمتر از ناکسان. (بوستان). تو نیز ار تکبر کنی همچنان نمایی که پیشت تکبرکنان. (بوستان). تکبر کند مرد حشمت پرست نداند که حشمت به حلم اندر است. (بوستان). تکبر مکن بر ره راستی که دستت گرفتند و برخاستی. (بوستان). چند خرامی و تکبر کنی دولت پارینه تصور کنی. (گلستان). تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند. سعدی
وضع کردن و اندازه گرفتن. (ناظم الاطباء) ، تدبیر ساختن. اندیشیدن. چاره جویی کردن. عاقبت اندیشی: ایشان تدبیر کردند که سوی خاقان، رسول فرستند و هدیه و ساو و باج بپذیرند تا او بازگردد و در مملکت ایشان فساد نکند. (ترجمه طبری بلعمی). و محمد بن علی اندرشهر آمد روز آدینه، و بر مردمان تدبیر کرد که چه باید کرد. (تاریخ سیستان). جواب داد که نه وقت عتابست قضا کار کرده است تدبیر تلافی باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 163). بوسهل نیکو نکرد و حق نعمت خداوند رانشناخت بدین تدبیر خطا که کرد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 325). روزی چند بیاسود با لشکرها پس تدبیر کرد که لشکرها به اطراف فرستد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 602). تدبیر آن همی کنم اکنون که برشوم زین چاه زشت و ژرف، برین بی قرار بام. ناصرخسرو. تدبیر بکن مباش عاجز سر خیره مپیچ بر قژآگند. ناصرخسرو. گر می بکرد خواهی تدبیر کار خویش بس باشد ای بصیر خردمند را وزیر. ناصرخسرو. نامه ای نبشت با پرویز که لشکر روم بسیارند بدین قدر لشکر تدبیر ایشان نتوان کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 105). زاد ره هیچ نداریم چه تدبیر کنیم سفری دور و دراز است ولی بی خبریم. خاقانی. هر دو تشویر کار اوخوردند باز تدبیر کار او کردند. نظامی. چه تدبیر، از پی تدبیر کردن نخواهم خویشتن راپیر کردن. نظامی. بدینسان روزها تدبیر کردند گهی عشرت گهی نخجیر کردند. نظامی. هرکه بی مشورت کند تدبیر غالبش بر هدف نیاید تیر. سعدی. گفتا بجرم آنکه به هفتادسالگی تدبیر سور می کنی و وقت ماتم است. سعدی. گیرم که ز دشمنان بنالی بر دوست چون دوست جفا کند چه تدبیر کنی ؟ سعدی
وضع کردن و اندازه گرفتن. (ناظم الاطباء) ، تدبیر ساختن. اندیشیدن. چاره جویی کردن. عاقبت اندیشی: ایشان تدبیر کردند که سوی خاقان، رسول فرستند و هدیه و ساو و باج بپذیرند تا او بازگردد و در مملکت ایشان فساد نکند. (ترجمه طبری بلعمی). و محمد بن علی اندرشهر آمد روز آدینه، و بر مردمان تدبیر کرد که چه باید کرد. (تاریخ سیستان). جواب داد که نه وقت عتابست قضا کار کرده است تدبیر تلافی باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 163). بوسهل نیکو نکرد و حق نعمت خداوند رانشناخت بدین تدبیر خطا که کرد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 325). روزی چند بیاسود با لشکرها پس تدبیر کرد که لشکرها به اطراف فرستد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 602). تدبیر آن همی کنم اکنون که برشوم زین چاه زشت و ژرف، برین بی قرار بام. ناصرخسرو. تدبیر بکن مباش عاجز سر خیره مپیچ بر قژآگند. ناصرخسرو. گر می بکرد خواهی تدبیر کار خویش بس باشد ای بصیر خردمند را وزیر. ناصرخسرو. نامه ای نبشت با پرویز که لشکر روم بسیارند بدین قدر لشکر تدبیر ایشان نتوان کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 105). زاد ره هیچ نداریم چه تدبیر کنیم سفری دور و دراز است ولی بی خبریم. خاقانی. هر دو تشویر کار اوخوردند باز تدبیر کار او کردند. نظامی. چه تدبیر، از پی تدبیر کردن نخواهم خویشتن راپیر کردن. نظامی. بدینسان روزها تدبیر کردند گهی عشرت گهی نخجیر کردند. نظامی. هرکه بی مشورت کند تدبیر غالبش بر هدف نیاید تیر. سعدی. گفتا بجرم آنکه به هفتادسالگی تدبیر سور می کنی و وقت ماتم است. سعدی. گیرم که ز دشمنان بنالی بر دوست چون دوست جفا کند چه تدبیر کنی ؟ سعدی
در عبارت ذیل ظاهراً از کوره گرفته است بر مبنای اتخاذ فعل از اسم: زیرا که ایشان آن کسی بودند که مالک شهر قم شدند وآنرا تکویر کردند و بارو کشیدند. (تاریخ قم ص 12)
در عبارت ذیل ظاهراً از کوره گرفته است بر مبنای اتخاذ فعل از اسم: زیرا که ایشان آن کسی بودند که مالک شهر قم شدند وآنرا تکویر کردند و بارو کشیدند. (تاریخ قم ص 12)
به بیدینی نسبت کردن. (ناظم الاطباء). به کفر منسوب کردن کسی را. کافر خواندن کسی را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند پنهان خورید باده که تکفیر میکنند. حافظ. رجوع به مادۀ قبل شود
به بیدینی نسبت کردن. (ناظم الاطباء). به کفر منسوب کردن کسی را. کافر خواندن کسی را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند پنهان خورید باده که تکفیر میکنند. حافظ. رجوع به مادۀ قبل شود